یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس

ساخت وبلاگ
  (ده فرمان  ) کس نیست نام تو نشناسد در گردباد و آتش و خاکستر آگه زحال بی خبران هردم صاحب به فر و شوکت این دفتر   *** شاهین عشق در مثلش شهپر   واصل به عشق در نظرش گوهر  صاحب جمال و قادر و بی همتا تعظیم اوست برهمه واجب تر   *** دستت اگر به کعبه ی جان افتد درکوی عشق مست وخرابم کن بیخود بکن زخود که اسیرم من ساقی بیار و جام شرابم کن    *** مام سخن به مهر دلت افزود آن مادری به نازتو را پرورد شب تا به صبح بر سربالینت بیدار ماند با دل خون پردرد   *** آن کوه استوار پدر ای جان سرو حدیث قامت او اعیان در راه عشق لایق جانبازی سرمی دهد که نشکند این پیمان     *** آزاده ای زبندگی دوران فرمان پذیر خالق خود یزدان از قید های بند و غل و زنجیر وارسته چون نهایت در ایمان     *** آزاده ای زیند رها گشته از دست دیو و دد و اهریمن آواره ای به کوه وکمر جسته دیوانه ای زدست خودش ایمن   *** سینه چون بر افروخته از آتش دوزخ سزای اهل هوس باشد مقصود در پرستش آب وگل ته مانده ای زحجم قفس باشد    *** دیریست که راه بادیه پیمودی از سنگلاخ مرز جنون برگرد بی درد  کی ؟ چگونه روی آنگاه؟ بی عشق چون ؟چگونه شوی دلسرد؟    *** من از خیال عشق تو لبریزیم درکلبه ات به خشت توام بالین با هر مژه که صبح سحر آید رو می کنم نظر به مه وپروین    ***  از هفتواد لحظه که بگذشتی برپای بوس خوان ملک بگذار پیمانه زن بر لب آب خضر باقی شوی به جانب حق یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس...
ما را در سایت یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keshavarz56a بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 8:35

  من آن سوار بادیه گردمگوشم به باد و آتش و شب بود اسبم به پای عشق تو رهوار جانم برای غصه وتب بود   ***   از رعدهای مرگ هراسان از عشقهای سرد گریزان  شبگرد کوچه های پر از غم در چشمهای خیس تو پنهان   ***   افسانه خوان شهر غریبم دروادی شکسته ی بی روح ویرانه جوی خانه بدوشم با قلب پاره پاره ی اندوه   ***   من آمدم که بگذرم آنگاه  درکنج غم خزیده خیالم مرغ دلم زبال وپر افتاد عشقت نمی دهد که مجالم یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس...
ما را در سایت یاد گلستان میکند مرغی درین تنگ قفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keshavarz56a بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 8:35